ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

شروع دوباره خاطره نویسی

1397/3/18 12:44
نویسنده : منا
246 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز مادر یک سالی هست مطلب ننوشتم دیگه مامان خیلی سرش شلوغ شماهم که هزارماشالله باسوادشدی و کم کم خودت باید خاطرات قشنگت رو بنویسی کلاس دوم تمام شد با معلمی که از فرشته چیزی کم نداشت خداروشکر سال خوبی بود ذوستهای جدید پیدا کردی و خیلی لذت بردی دوستهای صمیمیت صانع و پارسا که هرروز که از مدرسه میومدی کلی برام تعریف میکردی که چه بازیهایی کردی هرروز از شادیت خوشحال تر میشدم . بابا  هم خداروشکر از مهر 96 به صورت مامور به تهران اومد و دیگه نیازی نبود که به اهواز رفت و امد کنه و این باعث شد که تو از همیشه خوشحالتر باشی بعد از سه ماه لطف خدا شامل حالمون شد و انتقال بابا درست شد خدایا هزار بار شکر .

مامان هم که همچنان معاون موند و به رباط کریم رفت و امد میکنه هرروز صبح سه تایی از خواب بیدار میشدیم و بعد از خوردن صبحانه آماده شده با ماشین میرفتیم بابا سر مرزداران پیاده میشد و مامان شمارو مدرسه میرسوندو بعد هم مامان میرفت مدرسه.

هروقت میرفتم مدرسه معلم و معاونها اینقدر از شما تعریف میکردن که گریه ام میگرفت معلمت میگفت ابوالفضل رو از خوبی برای بقیه بچه ها مثال میزنم درست هم خداروشکر خوب بود. معلم سر کلاس وقتهای ازاد شاهنامه میخوند و شما تصاویر شاهنامه رو نقاشی میکردی و به گفته معلم چقدر هم زیبا .

خدا به خاله مهسا  18 مهر  یه دختر خوشگل داد که اسمش رو گذاشتن ماهورا تو عزیز مادر خیلی خیلی دوسش داری.

راستی  هم ما و هم مامانی بابایی بالاخره خونه اهواز رو فروختیم و تونستیم تهران خونه بخریم مرداد 96 اومدیم خونه خودمون و مامانی بابایی هم شهریور 96 از اهواز اساس کشی کردن و اومدن تهران و بالاخره بعد از سالها تونستیم دور هم جمع بشیم خدایا شکرت .

تابستان 96 خاله نازی اینها اومدن خونمون و حسابی خوش گذشت و شما و ارین حسابی بازی کردین .

ماهم دوبار رفتیم نمین و یک بار هم با خاله فروغ اینها رفتیم ماسال که بسیار زیبا بود و بسیار لذت بردیم .

زمستان 96 برف بسیار زیبایی بارید طوری که مدارس تعطیل شد و بابا هم نتونست سر کار بره وای که چه روز خوبی بود چقدر برف بازی کردیم و آدم برفی دم خونمون درست کردیم .

عید 97 هم هفته اول رفتیم اهواز و خیلی خوش گذشت حسابی دور هم بودیم شبها پارک میرفتیم و شما با پسرعموها و ارین حسابی خوش گذروندین بعد برگشتیم تهران و با خاله مهسا اینها و خاله فروغ اینها و مامانی بابایی رفتیم شمال (ایزد شهر ) هوا واقعا عالی بود و خیلی خوش گذشت .

اردیبهشت 97 (نیمه شعبان )دوباره با خاله ها همگی رفتیم شمال (بندرانزلی) عمو علی یه ویلا خیلی زیبا گرفته بود با یه حیاط خیلی بزرگ اونجا هم خیلی خوش گذشت و شما و داداش حسابی آتیش سوزوندین.

7 خرداد مادربزرگ اومد پیشمون و تعطیلات خرداد خاله مهسا اینها اومدن تهران بازهمه دور هم جمع شدیم هرشب پارک یه شب باغ عمه فروزان و خلاصه عالی بود .

پسندها (8)

نظرات (0)