سالی که گذشت
سال 98 برای ما سال بسیار بدی بود البته برای همه ی مردم ایران چون اتفاقات خیلی بدی افتاد ولی برای ما بابایی عزیز از پیش ما رفت و آسمانی شد بابایی که عاشقت بود تو براش خاص بودی خاصتر از بقیه نوه ها عاشق بوسیدنت بود فقط قوربون صدقه ات میرفت با هم بازی میکردین این اواخر میگفت یاد گرفتم چطور از ابوالفضل خوشمزه (بوس)بگیرم باهاش فوتبال بازی میکنم براش توپ میندازم اینجوری بهم خوشمزه میده عزیزم بابای خوبم دلم برای یه لحظه دیدنت پر میکشه داغدارم کردی تا ابد تو بهترین بودی بهترین بابای دنیا .
تو بیمارستان یه روز بردیمت پیش بابایی با اون حال بدش به سختی میخواست سر بلند کنه و تورو ببینه عزیزم بابایی عروسی نریمان رو هم ندید چقدر خوشحال بودیم که قرار عروسی نوه اش رو ببینه چه روزهای شادی داشتیم ولی خدا نخواست .خدایا هوای پدرم رو داشته باش .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی