مهمون داری پسرم
پنجشنبه شب عمو علی اینها دوست بابا یعنی پدر بهنود خونمون شام دعوت بودن شما هم کلی ذوق کردی و بازی میکردی تا ساعت یک و نیم شد شما خوابت گرفته بود من هم حواسم بود که خوابت میاد بعد با صدای بلند گفتی شما باید برید دیگه عمو علی گفت چی دوباره گفتی میگم شما باید برید اینجا دیگه تمام شد منظورت این بود که مهمانی تمام شده وای نمیدونستم بخندم یا خجالت بکشم اونها که حسابی خندیدن شانس آوردیم که باشون تعارف نداشتیم وگرنه خیلی بد میشد خلاصه بنده خدا ها رفتن موقع خواب بهت گفتم پسرم کار بدی کردی مهمانها رو بیرون کردی گفتی من که بیرونشون نکردم گفتم آخه مامان تو خوابت میاد برو بخواب نه اینکه مهمان رو بیرون کنی باز هم بت تعجب نگام میکردی که من کی بیرون کردم ...
نویسنده :
منا
15:03