مسافرت تابستانی
واما خاطرات سفر روز عید فطر قرار شد راه بیافتیم همراه دایی بهمن اینها (دایی خودم) خاله فروغ اینها هم از تهران حرکت کنن به سمت همدان شروع سفر بد بود چون 4ونیم صبح قبل از حرکت بیدار شدی با گریه و صدات هم کامل گرفته بود ماهم دستپاچه بردیمت بیمارستان گلستان که انترن چیزی حالیش نشد گفت گلوش کمی التهاب داره اومدیم خونه بهت چایی عسل دادم بهتر شدی ولی من و بابا نگرانت بودیم و بردیمت بیمارستان ابوذ ر و این درحالی بود که وسایلمون رو تو ماشین گذاشته بودیم برای حرکت خلاصه دکتر خیالمون رو راحت کرد که مشکلی نیست و یه آمپول ضد حساسیت هم زدی بله شروع خوبی نبود و با دنیایی استرس حرکت کردیم البته با توکل به خدا حسابی هم دیر شده بود و دایی بهمن اینها منتظرمون ...
نویسنده :
منا
12:26