اولین عروسی
آخ جونم بالاخره یه عروسی پسرم دید البته تو عید عقد مژگان و عقد سلما بود ولی عروسی نداشتیم تا اینکه عروسی مژگان (دختر عموی خودم) دعوت شدیم از ذوقمون کلی خرید کردیم واسه پسرم آخه عروسی ندیده بود مادر به فدات خوشتیپ مامان بابا لباسهارو تنت کرد و کلی حض کردیم گفتم انشالله دامادی پسرم انشالله باباجون لباس دامادیتو تنت کنم یعنی من هم هستم که اون روز رو ببینم ؟
این هم عکس داماد کوچولو
این هم یه عکس از بازی پدر و پسر این بازی بسکتبال واسه بچگیهای باباجون که تولد یکسالگیت مادربزرگ هدیه آورد این وسیله واسم خیلی باارزشه قایمش کرده بودم تا اینکه باباجون آوردش و گفت پسرم دیگه بزرگ شده میتونه باش بازی کنه این هم عکستون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی