سر کار رفتن مامان
عزیزم مهر ماه اومد و دوباره مامان باید بره مدرسه تو پسر گلم که توی تابستون خیلی وابسته شده بودی و من خیلی واست نگران بودم ولی خداروشکر خیلی زود خودت رو با شرایط جدید وفق دادی دو هفته اول پیش مامانی(مامان بابا) رفتی و خیلی پسر خوبی بودی با کسری بازی میکردی و حسابی سرگرم بودین وقتی از شب قبل بهت میگفتم فردا مامان میره سر کار و ابوالفضل میره پیش مامانی هیچ اعتراضی نمیکردی هفته پیش مامانی بابایی اسباب کشی داشتن و خونه ای رو که هزاران خاطره ازش داشتیم رو خالی کردیم خداروشکر که تماما خاطرات خوب بود بدنیا اومدن خاله مهسا عروسی دایی فرشید خاله فروغ و مامان منا و بعد هم بدنیا اومدن غزال خود تو چون از بیمارستان اونجا رفتیم البته مامانی بابایی خونه بهتری خریدن وانشالله با دل خوش به خونه جدید بریم فعلا که خونه ها اماده نیستن و اونها برای مدتی اومدن پیش ما تو هم که حسابی خوش بحالت شده و دیگه صبح که مامان میره مدرسه تو راحت خونه میمونی و بد خواب نمیشی