ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

نگرانی برای بابا

1392/6/31 15:52
نویسنده : منا
180 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بابا جون بعد از چند سال تصمیم
گرفت انحراف بینی رو عمل کنه البته دکتر گفت باید همراه با زیبایی باشه وگرنه
نتیجه مطلوب حاصل نمیشه من اینقدر گرفتار شدم که نتونستم خاطرات اون روزها رو
بنویسم روز عمل شما رو گذاشتم پیش مامانی بابایی باباجون هم که باید سیبیل ها
رو  میزد صبح زود بیدار شد و سروصورتی صفا
داد اولین بار بود که سبیلهارو میزد خیلی واسش سخت بود و قیافش حسابی تغییر کرد من
هم که خیلی دلهره داشتم واسه عمل بابا وبا هم رفتیم بیمارستان ساعت 11.30 بابا رو
بردن اتاق عمل بعد از کمی مامانی(مامان بابا) اومد پشت در اتاق عمل پیشم بابایی هم(بابای
مامان) میخواست بیادکه گفتم اومدنش بیفایدست چون راه نمیدادن خلاصه 2.15 بابا رو
آوردن با چه حالی و عصر هم مرخص شد بابایی(بابای بابا ) اومد کارهای ترخیص رو
انجام داد و باهم رفتیم خونه خیلی خوب شد که بابا جون رو زود مرخص کردن شما اومدی
بالا که بابا رو ببینی وقتی دیدی صورت بابا پانسمان چقدر ناراحت شدی و دستها به
حالت حرص خوردن میزدی به هم سریع خوراکیهای موردعلاقه ات و سی دی ها رو برات
گذاشتم که ناراحت نشی بابا یک هفته مرخصی داشت و خونه بود روزهای اول صبح که از
خواب بیدار میشدی و بابا رو میدیدی کلی گریه میکردی و بهانه میگرفتی یه روز هم
گفتی مامان واسه دماغ بابا ناراحتم بابا دیگه خوب نمیشه بابا میگفت وقتی ابوالفضل
نگاهم میکنه صورتش پر از نگرانیه الهی من فدای نگرانیهات بشم چقدر هم مواظب بابا
بودی تا از خواب بیدار میشد میگفتی بابا داروهات رو بیارم وقتی هم بابا میگفت بیا
بغلم با کلی احتیاط بغلش میرفتی

لالا لالا گلی دارم که زیباست   دو چشم او به رنگ آسمانهاست                                                    گل زیبای مادر چند روزی است     که دلتنگ است و او در فکر باباست

حالا دیگه بابا خداروشکر بهتر شده  و سر ه کار میره و اما حرفهای بامزه شما بهم
گفتی

مامان برام گن لاغری مردانه بخر که بتونم
لباسهای مورد علاقه ام رو بپوشم (تبلیغات تلویزیون)

دایی فرشید زنگ زد باهاش حرف نزدی گغتم
خیلی کار بدی کردی با دایی حرف نزدی گفتی خوب گرسنه بودم گفتم چه ربطی داره گفتی
اصلا تو چکار دایی فرشید داری بابا بزار زندگیش رو بکنه

امروز بهم گفتی مامان تو دنیای منی

دو روزه که سرما خوردی و من خیلی ناراحتم
گفتم مامان جون انشالله مریضیت بیاد واسه مامان گفتی یعنی تو مریض بشی گفتم اره با
دادو بیداد و گریه گفتی نمیخوام مریض بشی نمیخوام مریضیم بیاد واسه تو

دیشب هم به بابایی مامانی گفتی بینیم پیک شده (یعنی کیپ شده)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)