کاشکی من هم یه روز بزرگ شم
عشق مامان گاهی چه ارزوهایی میکنی یه بازی فکری داری که کلی قطعات کوچک داره خیلی وقت پیش در حال دو و در حالی که این بازی دستت بود افتادی و همه رو ریختی من عصبانی شدم و دعوات کردم که چرا دقت نکردی چند روز پیش دوباره تقاضا کردی که با اون بازی کار کنیم دوباره دویدی و گفتم مامان مواظب باش که نریزن گفتی مثل اون دفعه که دعوام کردی گفتم اره گفتی مامان کاشکی من هم یه روز بزرگ شم و با تو دعوا خیلی جا خوردم گفتم یعنی بزرگ شدی با مامان دعوا میکنی ؟گفتی آره دیگه وقتی چیزی رو بریزی دعوات میکنم
میخوام دکتر بشم
همیشه میگی میخوام دکتر داروخانه بشم که به مریضها دارو بدم دیروز گفتی به مریضها دارو بدم با اب یه روز هم گفتی میخوام دکتر بشم تا رو اون صندلیها که تایر دارن بشینم و کارهام و انجام بدم یه روز هم که پرسیدیم میخوای دکتر چی بشی گفتی دکتر افرا (افرا فامیل دکتر خودته که از نوزادی پیشش رفتی؟) الهی من به قربونه این آرزوهات یعنی زنده هستم ببینم تو دکتر شدی موفق شدی من فقط میخوام خوشبخت و سعادتمند باشی و همیشه سالم