بدون عنوان
یه روز به بابا جون گفتم کتابهای انگشتی رو باهات کار کنه رفتم تو آشپزخونه دیدم صدایی از بابا نمیاد فقط صدای تو میاد بابا اومد پیشم گفت به من میگی باهاش کار کن خودش از اول تا آخرکتاب رو از خودش پرسیده خودش هم جواب داده آخره هر جواب هم خودش رو تشویق کرده مثلا پرسیده کدوم یکی از این ها سریعتر حرکت میکنه جواب دادی هواپیما بعد هم گفتی افرین
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی