شیرین زبونیها
هفته گذشته خونه عمه نازی افطار دعوت بودیم شما دوتا شیطونا هم حسابی بازی کردین دعوا هم بود ولی خوب بهتر شدین میشه بهتون امیدوار بود
واما حرفای قشنگت دیشب رفتم واسه مسافرت یه مانتو تابستونه بخرم تو گفتی مامان جون مگه مانتو نداری گفتم چرا خندم گرفت مخصوصا گفتم ولی میخوام یه تابستونه بخرم گفتی باشه این رو میخریم برات ولی دیگه هی نگی مانتو میخوام مانتو میخوام
وقتی بهت میگم که فلان چیز رو برام بیار میگی مامان جون باید عادت کنی خودت کارهای خودت رو انجام بدی
جالبه هرچی که یادت میدم واسه خودم و به ضرر خودم ازش استفاده میکنی
چند شب پیش شده بودی آقای گزارشگر و با من و بابا مصاحبه میکردی خلاصه بعد از کلی زبون ریختن گفتم آقای گزارشگر عاشقتم با تعجب گفتی عاشق منننن گفتم اره گفتی خوب باشه باهات ازدواج میکنم شوهرت میشم همه کارهات رو انجام میدم خریدهات رو انجام میدم