ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

مسافرت تابستانی

1393/5/28 12:26
نویسنده : منا
538 بازدید
اشتراک گذاری

واما خاطرات سفر روز عید فطر قرار شد راه بیافتیم همراه دایی بهمن اینها (دایی خودم) خاله فروغ اینها هم از تهران حرکت کنن به سمت همدان شروع سفر بد بود چون 4ونیم صبح قبل از حرکت بیدار شدی با گریه و صدات هم کامل گرفته بود ماهم دستپاچه بردیمت بیمارستان گلستان که انترن چیزی حالیش نشد گفت گلوش کمی التهاب داره اومدیم خونه بهت چایی عسل دادم بهتر شدی ولی من و بابا نگرانت بودیم و بردیمت بیمارستان ابوذ ر و این درحالی بود که وسایلمون رو تو ماشین گذاشته بودیم برای حرکت خلاصه دکتر خیالمون رو راحت کرد که مشکلی نیست و یه آمپول ضد حساسیت هم زدی بله شروع خوبی نبود و با دنیایی استرس حرکت کردیم البته با توکل به خدا حسابی هم دیر شده بود و دایی بهمن اینها منتظرمون بودن تو ماشین صبحانه خوردیم تو هم یه خوابه حسابی خوابیدی تا بروجرد اونجا توقف کردیم واسه ناهار و خوردن کبابه بروجرد البته من واسه شما غذا برده بودم که غذای تو راه رو نخوری گرچه از کباب بروجرد نگذشتی خلاصه عصر رسیدیم همدان خا له فروغ اینها خونه گرفته بودن و منتظرمون بودن استراحتی کردیم و همه با هم رفتیم بیرون فرانک و فریبا اینها (دخترخاله هام) رو هم دیدیم و همگی نشستیم بیرون و کلی خوش گذشت خداروشکر شما هم کامل خوب بودی و جای هیچ نگرانی نبود خلاصه تا پنجشنبه همدان بودیم و جاهای دیدنی رو دیدیم و اینکه همه دوره هم بودیم خیلی خوب بود پنجشنبه بعدازظهر حرکت کردیم به سمت تهران خونه خاله فروغ همراه دایی بهمن اینها برای جمعه شب خونه مریم گلی دوستم دعوت شدیم که اون یکی مریم و الهام هم بودن همه همراه با شوهرامون واقعا خوش گذشت وپسرم با رها و آرمیتان که تقریبا همسن هستند حسابی مشغول بازی شدن البته با چاشنی دعوا و گریه برای من که واقعا شبه خوبی بود و به یاد ماندنی دایی اینها همون جمعه شب رفتن اهواز و از شنبه تهران گردیه ما شروع شد برای شنبه شب قراره پارک گذاشتیم همراه خاله فروغ و مریم اینها و دوسته مشترکمون خانواده آقای محمدی اون شب هم خیلی خوش گذشت و شما با رها و مهزیار حسابی مشغول بازی شدین یکشنبه هم از صبح رفتیم مرکز خرید بعد از ناهار رفتیم هایپرمارکت با خاله فروغ بعد هم رفتیم پارک چقدر لذت بخش بود مگه خسته میشدیم البته تو پارک بعد از کلی بازی با وسایل بازی بعد از شام بیهوش شدی و همون توی پارک خوابت برد دوشنبه صبح هم که حرکت کردیم به سمت نمین و قرار شد خاله فروغ اینها با غزال سه شنبه بعداز ظهر بیان  خلاصه رسیدیم نمین بابایی مامانی هم اونجا بودن سه شنبه بعداز ظهر رفتیم سرعین آب گرم ما خانمها که باید بچه هارو میگرفتیم و حوصله تو آب رفتن نداشتیم آقایون رفتن آب گرم و ما هم شهربازی کلی خندیدیم به تریلی روندن خاله مهسا و خلاصه بعد هم همگی رفتیم پارک شام خوردیم شبه خیلی خوبی بود برگشتیم خونه حدود ساعت 1ونیم شب خاله فروغ اینها رسیدن از فرداش گشت و گذار دسته جمعی شروع شد یا آستارا و دریا یا اردبیل و بازار گاهی فندقلو و سرماش و لذت سرما گاهی گردنه حیران و زیبایی هاش و صبحانه خوردن تخم مرغ خوردن تو گردنه حیران که باباجون خیلی دوست داره و یه روز دریاچه سوا و قشنگیهاش خلاصه از کجاش بگم مگه از این همه زیبایی آدم سیر میشه ما هم که با وجووده خستگی تا میرسیدیم خونه دوباره میگفتیم خوب حالا کجا بریم یه شب پدربزرگ داداش دعوتمون کردن ویلایی تو گردنه حیران فوق العاده زیبا و اما شما دوتا شیطونا چه کیفی کردنین باهم دیگه طرفم نمیومدی اینقدر که دلم برات تنگ میشد تو داداشت نقشه میکشیدین خراب کاری میکردین رخت خوابها رو بهم میریختین و حسابی ریخت و پاش گاهی دعوا میشد و لی بهتر از عید هم بودین داداشت هم که یه گل پسره واقعی فداش بشم بعد از یه هفته نمین بودن تصمیم گرفتیم همه باهم بریم شمال اول جاده اسالم که فوق العاده زیباست ناهار رو ساحل گیسوم خوردیم و بعد حرکت به سمت جاده اسالم که فوق العاده زیبا بود و همگی محو این همه زیبایی تو جنگل کنار رودخونه یه خونه گرفتیم  خیلی زیبا بود کلی حال کردیم ولی شب پشه و مقداری گرما اذیت کرد و شبونه برگشتیم نمین  بازهم دوباره کلی تفریح کردیم و چهارشنبه همراه غزال و خاله فروغ اینها حرکت به سوی تهران البته از سمت جاده چالوس که اونهم زیبا بود حدود دو شب رسیدیم تهران فرداش هم دوباره تفریح و پارک جمعه حرکت به سوی اهواز  دیگه دلت واسه خونه و ماشینهات تنگ شده بود با اینکه کلی ماشین برده بودم برات کلی هم گیرت اومد ولی باز دلتنگ خونه شده بودی به قول بابا هیچ جا هتل هفت ستاره خودمون نمیشه(خونه رو میگم) خلاصه که سفر خیلی خیلی خوبی بود داشت یادم میرفت خاله فروغ خاله مهسا گفتن چون ما هیچ وقت تولد ابوالفضل نیستیم امسال همینجا برامون تولد بگیر خاله مهسا خونش رو تزيین کرد ماهم کیک خریدیم و شد یه تولد حسابی دسته خاله ها درد نکنه مخصوصا خاله مهسا که حسابی خونش رو بهم ریختیم

ممنون از همه عزیزانم که روز تولد پسرم تماس گرفتن تبریک گفتن ممنون از خاله مریم مامان ارکان به خاطر پیام بسیار زیباش ممنون از خاله مهسا به خاطر پیام زیباش و تماس دوباره دیشب هم که تولد اصلیت بود دوباره واسه دل خودمون کیک خریدیم و ساعت 11 دایی بهمن اینها هم زنگ زدن گفتن میخواییم بیاییم مثل هرسال شرمنده ام کردن 

و اما عکسهای مسافرت و تولد نمین و تولد اهواز 

عکس اول مزار بوعلی سینا-عکس دوم کلیسایی دیدنی در همدان -عکس سوم همدان عباس آبادهمراه مهتاب و ساغر -عکس چهارم بازهم عباس آباد- پنجمی  نمین دریاچه سوها- ششمی و هفتمی تولد پسرم خونه خاله مهسا بعدی هم تله کابین گردنه حیران- آخری ها هم روز تولد پسرم یعنی تولد واقعیش که واسه خودمون کیک خریدیم و آخرین عکس هم کادوهایی که پسرم واسه تولدش گیرش اومد 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان
29 مرداد 93 9:08
سلام . تولد گل پسر جون مبارک.
مامان معصومه
31 مرداد 93 15:55
سلام ابولفضل جان تولدت مبارک انشالا صدسال زنده باشی