تعطیلات داره تمام میشه

پسره عزیزم روزهای خوبه تابستونمون داره تمام میشه باز هم مامان باید بره سره کار و البته امسال سالی متفاوت خواهیم داشت چرا که شمارو مهدکودک ثبت نام کردیم و حسابی سرگرم میشیم حالا تا خدا چی بخواد

این روزها همش بهم میگی بهترین مامان دنیا همش بوسم میکنی میگی معرفی میکنم این شما و این بهترین مامان دنیا قربونت برم مدام میگی مثل همیشه مامان جون دوست دارم تو بهترینی الهی که مادر فدات شه وقتی مشکلی برات پیش میاد و میگم مامان بمیره برات زود میگی نه مامان نمیری ها اگه بمیری تبدیل میشی به اسکلت و خلاصه ازم قول میگیری که هی نگم مامان بمیره برات

هفته پیش خاله مریم مامانه رها و خاله لادن اومدن خونمون خیلی خوش گذشت شما و رها حسابی سرگرم بازی بودین البته گاهی هم یه کوچولو درگیری بود اونم به این دلیل که هردو خوابتون گرفته بود دیگه این حالتها طبیعیه

هفته پیش هفته خوبی بود با خبرهای خوب بابا جون واسه یک ترم اهواز مهمان شدن اینقدر خوشحال شدیم که باباجون شام بردمون بیرون خداروشکر بعد هم که خبره خوبی واسه کاره بابا  شیرینی خریدیم رو رفتیم خونه مادربزرگ و اونها رو هم در شادیمون شریک کردیم

پنجشنبه 13/6/93هم باباجون شمارو برد سینما واسه فیلم شهرموشها 2 این اولین تجربه شما واسه سینما رفتن بود کلی خوراکی واست گذاشتم خودتم به بابا گفتی باباجون دیدم تو سینما ذرت میخورن واسم بخر خلاصه بابا خریده بود و همه خوراکی ها رو نوشه جان کرده بودی و کلا بابا میگفت پسره خوبی بود

چندوقت پیش میگفتی مامان جون یه دختر به دنیا بیار که من باهاش ازدواج کنم کلی واست توضیح دادم که نمیشه آدم با خواهرش ازدواج کنه و باید با یه غریبه ازدواج کنی کلی تو فکر رفتی که حالا یه غریبه از کجا پیدا کنم

پنجشنبه شب رفتیم خونه عمه نازی کلی ذوق کردی وقتی فهمیدی میخواییم اونجا بریم و حسابی با ارین بازی کردی