ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

تابستان 94

1394/6/10 18:58
نویسنده : منا
453 بازدید
اشتراک گذاری

تابستون داره تموم میشه و مامان فرصت نکرد این مدت چیزی بنویسه حالا اومدم از مسافرت و تولد قشنگت بگم اول تولدت رو بگم که امسال قرار بود روز تولدت مشهد باشیم و از قبل این رو برات توضیح دادیم ولی مدام سراغ تولدت رو میگرفتی و میگفتی نمیشه جشن تولدم اهواز باشه خلاصه دیدیم خیلی مشتاق جشن تولد هستی یه شب قبل از اینکه به مسافرت بریم عمه نازی همه رو دعوت کرد خونه بابابزرگ ما هم اون شب کیک سفارش دادیم و خلاصه تولدت رو همونجا گرفتیم بهت خیلی خوش گذشت بقیه هم زحمت کشیدن و هدایایی رو برات تهیه کردن خیلی خوب بود عمو اصغر هم که همیشه سر به سرت میگذاشت و بهت میگفت سیبیلت رو بده برا قرمه سبزی یه تیغ اصلاح بهت هدیه داد که حسابی باعث خنده شد

و  اما کلاس زبان playtime b  که معلمت ازت فیلم گرفت سر کلاس خیلی عالی بود خلاصه ترم تمام شد و آماده سفر شدیم قبل از سفر که حسابی گرفتار جمع و جور کردن شب قبل از حرکت هم رفتیم خرید خوراکی که حسابی واسه خودت خوراکی برداشتی واسه تو راه و 22 مرداد 7 صبح حرکت کردیم تو هم که حسابی خوشحال اینقدر بیتابی میکردی واسه دیدن داداش(رهام) خلاصه حرکت به سوی تهران واسه ناهارت سالاد ماکارونی که عاشقش هستی درست کردم البته سس نزدم تا موقع خوردن خلاصه بروجرد توقف واسه ناهار و خوردن کباب که باباجون عاشق کباب بروجرد شما هم که سالاد ماکارونی خلاصه ناهار رو نوش جان کردیم و حرکت به سمت تهران خونه خاله فروغ حدود ساعت 7 رسیدیم تهران و خاله فروغ برات یه سورپرایز داشت تا زنگ رو زدیم و رفتیم بالا خاله فروغ و عمو فریبرز که از قبل خونه رو تزیین کرده بودن چراغها رو خاموش و با کیک تولد و شمع روشن و فشفشه به استقبالمون اومدن تو که حسابی شوکه شده بودی و عقب عقب میرفتی از ذوق خلاصه خیلی جالب بود غزال عزیز و نریمان عزیز هم اومدن و خاله فروغ هم که برات کادو گرفته بود و عکسها رو میگزارم

فردای اونروز قرار بود حرکت کنیم به سمت مشهد ولی خاله فروغ و عمو فریبرز اینقدر اصرار کردن که بالاخره باباجون راضی شد که یه شب دیگه تهران بمونیم خاله فروغ بهت قول داده بود که ببرت پارک ژوراسیک(پارک دایناسورها) خلاصه فردا تا عصر استراحت کردیم و ساعت 5 رفتیم پارک ژوراسیک و بعد هم پل طبیعت و پارک آب و آتش که بسیار زیبا بود

بعد هم شام عمو فریبرز بردمون kfc که شما مرغ سوخاری خوردی و حسابی لذت بردی

روز بعد یعنی شنبه 24 مرداد حرکت به سمت مشهد مقدس ظهر ناهار رفتیم گرگان جنگل بسیار زیبای ناهارخوران و دوباره حرکت حدود فکر کنم ساعت 9 شب که هنوز تو مسیر به سمت مشهد بودیم بابابزرگ زنگ زد و یکی از بهترین خبرهای عمرمون که خبر سلامتیش بود رو داد از دکتر اومده بود و خبر دارشدیم که خداروشکر سالم هستن وای که چه حال و هوایی قربون امام رضا عجب میزبانی هنوز تو مسیر بودیم اینجوری دلمون رو شاد کرد چه شبی بود باباجون فقط اشک میریخت تمام مسیر باقی مونده رو اشک شادی ریختیم خدایا خودت همه مریضها رو شفا بده دل همه رو شاد کن به کمال میگفتم یه کم بزن کنار صورتت رو بشور وادارش کردم به باباش زنگ بزنه بهش گفتم خسته ای میگفت چه خسته ای دیگه از این سرحال تر و شادتر باشم واقعا که چه شبی بود 12 شب رسیدسم مشهد و هتل و حسابی خسته و داغون رو راه به هم قول داده بودیم حتما هر ساعتی رسیدیم بریم حرم ولی واقعا امکانش نبود و اون شب رو استراحت کردیم .فردا صبحش رفتیم حرم تولد حضرت معصومه بود حسابی دعا و زیارت کردیم وحسابی برای بابایی و بابابزرگ دعا کردیم و اشک ریختیم و التماس کردیم که همه مریض ها شفا پیدا کنن و همینطور هر دو عزیز ما.و خلاصه این مدت سعی کردیم به پسرم حسابی خوش بگذره با باباجون رفتی پارک ابی حسابی بهت خوش گذشته بود یه روز هم باغ وحش و شهربازی و خلاصه حسابی به دل شما بودیم مخصوصا روز تولد که مشهد بودیم اون روز رو فقط گذاشتیم برای شما تو این مدت حسابی بیتاب نمین رفتن بودی و مدام میگفتی کی میریم خونه داداش

یک هفته مشهد بودیم و پنجشنبه صبح 29 مرداد از مشهد خارج شدیم و رفتیم به سمت گرگان و بندر ترکمن یه دوری تو بندر زدیم و رفتیم سمت ساری شب رو اونجا خوابیدیم و جمعه صبح حرکت به سوی نمین

دیگه حسابی کلافه بودی حتی حاضر نبودی تو راه بخوابی به زور خوابیدی و خلاصه 8 شب رسیدیم به نمین و تو داداش همدیگه رو بغل و ماچ و بوسه بعد هم که مامانی وبابایی و خاله مهسا و عمو علی که همگی منتظرمون بودن

یک هفته نمین بودیم و حسابی خوش گذشت هوا که عالی تا رسیدی کادوهای تولدت رو گرفتی و حال کردی دیگه این مدت با داداش حسابی بازی و سرگرم بودین هوا واقعا عالی و لذت بخش بود مه بارون هوای خنک و حتی سرد بطوریکه شما لباس گرم میپوشیدی بعد از یک هفته پنجشنبه 5 شهریور حرکت به سوی همدان حدود ساعت 4 رسیدیم به غار علیصدر و بلیط گرفتیم و چون غار رو ندیده بودیم رفتیم واقعا زیبا و دیدنی بود شب هم همدان موندیم و جمعه حرکت به سوی اهواز حدود ساعت 4 رسیدیم خونه که مثل جهنم گرم شده بود سه تا کولر رو روشن کردیم و خنک نمیشد    و اما عکسها

این عکس رستوران خیمه اهواز تابستان 94

این سه عکس بالا جاده ساحلی اهواز به مناسبت حمایت از آهوی خوزستانی بچه ها نقاشی کشیدن و ابوالفضل هم جایزه گرفت

این هم جشن دندونی کیمیا خانم 

این سه عکس بالا تولد پسرم خونه بابابزرگ خیلی هم خوش گذشت

دو عکس بالا پارک ژوراسیک تهران تابستان94

پل طبیعت تهران

هتل فاخر مشهد

عکسهای بالا شهر بازی مشهد

حرم امام رضا خدایا پسرم دستهاش رو به سوی تو دراز کرده دست خالی نگزارش شفای بابابزرگ رو دادی شفای بابایی رو هم بده 

مجتمع تفریحی باباقدرت مشهد

بندر ترکمن

عکسهای بالا از نمین و گردنه حیران که بسیار بسیار زیباست

غار علیصدر

و عکس آخر نمایش باب اسفنجی تالار آفتاب اهواز

پسندها (2)

نظرات (1)

همراه رایانه
10 شهریور 94 23:40
همراه رایانه همراه رایانه یک مرکز پاسخگویی تلفنی (شبانه روزی) به مشکلات رایانه ای و موبایل می باشد. تماس از سراسر کشور با تلفن ثابت : 9099070345 اطلاعات بیشتر: http://www.poshtyban.ir