شیرینکاریها
عزیز مادر چی بگم از شیرین کاریهات اینکه تا صدای اذان رو میشنوی دستهای کوچیکت رو دم گوشیت میبری و الله الله میگی البته به زبون خودت هفته پیش مامانی و بابایی رفتن سفر حج تمتع و تو تا آخرین لحظه نمیخواستی از بغلشون در بیایی خلاصه حسابی شیطون شدی راستی یک شب قبل از رفتن مامانی بابایی که خونه اونها بودیم یک دفعه تو گم شدی و هرچی تو خونه دنبالت گشتیم خبری ازت نبود همگی وحشت زده هرکدام به طرفی میگشتیم تا اینکه تو شیطون مامان با خونسردی از تو اتاق در حالیکه مسواک ابروی خاله مهسا تو دهنت بود و داشتی باهاش مسواک میزدی پیدات شد و همونجا من افتادم به گریه تو هم خیلی خونسرد یکی تو سر مامان زدی و رفتی جدیدا هم که همش میری رو میز وسط راه میری و چند بار هم افتادی و باز هم مامان رو به گریه انداختی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی