آخ جون بابا جون comment گذاشت
هورا هورا بالاخره باباجون نظر نوشت همیشه میرفت مطالب وبلاگ رو میخوند ولی دریغ از یه نظر و همیشه نظراتش رو شفاهی میگفت فدات شم بابا جون (از طرف مامان جون )
گل پسرم امروز هم مثل روزهای دیگه صبح زود بیدار شدی یعنی از زور دستشویی بیدار میشی و حاضر هم نیستی بری دستشویی هی گفتی مامان صبح به خیر مامان پاشو صبحونه بخوریم مامان به من نون سوخاری بده آخه بچه 8 صبح پاشیم چکار بالاخره 8 و نیم پاشدیم من دوست دارم زود بیدار شیم مشکل اینجاست که شما زود خوابت میگیره نه میخوابی و نه اینکه میزاری کارهام رو انجام بدم و بهانه میگیری امروز واست لازانیا که دوست داری درست کردم به زور کارتون بیدار موندی غذا خوردی و خوابیدی حالا من منتظرم که بابا جون بیاد نهار بخوریم و تا اون موقع شما بیدار شدی
راستی روز پنجشنبه خونه مامانی مراسم ختم انعام بود دوستهای مامانی اومده بودن تولد حضرت ابوالفضل هم بود خیلی خوب بود مولودی خوندن شما مردها رفتین بالا خونه خودمون مامانی (مامان بابا) هم اومد و بعد بردیمش بالا پیش خودمون
دیشب رفتیم خونه دایی بهمن تولد مریم بود بهش گفتی تولدت نوارک ایشالله 120 ساله باشی یه بلبل هم داشتن تو قفس اینقدر خوشگل بهش ذرت میدادی میخورد فدات بشم پسرم که شجاعتت به مامانت نرفته