ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

مسافرت پاییزه

1392/8/3 18:29
نویسنده : منا
272 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه به مناسبت عید قربان تعطیل بود ما هم
سه شنبه بعد از تایم اداری  ساعت  3ونیم بعدازظهر راه افتادیم شب قبل همه چیز رو
آماده کرده بودم  حتی ناهار سه شنبه و شام
توی راه آخه سه شنبه مدرسه بودم خلاصه حرکت کردیم به سمت اصفهان شما هم کلی ذوق که
میخوایم بریم مسارفت واسه توی راه باباجون کلی خوراکی واست خریده بود اما شما فقط
هویج و سیب حسابی هم تو صندلیت خوابیدی بازی کردی تا اینکه 11ونیم شب رسیدیم بابا
جون از قبل هتل رزرو کرده بود خیلی خسته بودیم البته اول کلی ذوق اتاق رو کردی بعد
هم گفتی پس اتاق من کو فکر کردی مثل خونه خودمون باید اتاق جدا داشته باشی بعد هم
سریع ماشینهات رو در آوردی و روی تخت بازی کردی و بعد هم که خوابیدیم صبح بعد از
خوردن صبحانه در رستوران هتل رفتیم واسه خانه معلم که گیرمون نیومد و پر بود بعد
هم رفتیم باغ پرندگان اونجا هم سوار قطار و تله کابین شدی و حسابی بهت خوش گذشت و
برگشتیم هتل ناهار رو رستوران هتل خوردیم که چون کمی دیر ناهار آوردن پاشدی رفتی
گفتی پس ناهار کی آماده میشه کلی بهت خندیدن و قول دادن که زود ناهار بیارن بعد از
خوردن ناهار هم رفتی تشکر کردی خلاصه رفتیم اتاقمون کمی استراحت کردیم و بعد از
خوردن عصرانه رفتیم میدوون امام تا وارد شدیم گفتی وای حرم امام رضا  خلاصه اونجا هم کالسکه سوار شدیم و کمی توی چمن
نشستیم چند تا پسر که از شما بزگتر بودن مشغول بازی فوتبال بودن گفتی من هم میخوام
برم بازی خلاصه رفتی بازی انگار یه عمر اونهارو میشناختی واقعا که این خصلتت به
خاله فروغ رفته که هرجا میره زود دوست پیدا میکنه برعکس من که اصلا حوصله حرف زدن
هم ندارم خلاصه اون شب هم گذشت فردا صبحش یعنی پنجشنبه مجبور شدیم هتل عوض کنیم
رفتیم یه هتل دیگه و واسه شما یه تجربه دیگه حالا دیگه یاد گرفتی و میگی رفتیم هتل
اتاق کرایه کردیم که چند روز اونجا زندگی کنیم ناهار مرغ سوخاری گرفتیم خوردیم و
باز هم کمی استراحت در هتل و بعداز ظهر رفتیم سیتی سنتر که چه عظمتی بود اونجا هم
طبق معمول خریدهای شما ماشین و پازل و لباس و ....  بعد هم برگشتن مقداری از مسیر رو با اتوبوس
برگشتیم و دوباره یه مرکز خرید دیگه بعد هم واسه شام رفتیم رستوران پدر خوب اونجا
هم کمی غذا دیر آماده شد که باز رفتی تذکر دادی خانم مسوول اونجا کلی نازت کرد و
بوسیدت و بهت بادکنک داد وقتی غذا خوردی هم رفتی تشکر کردی و گفتی دستتون درد نکنه
خیلی خوشمزه بود باز کلی بهت خندیدن الهی فدات بشم پسر مودبم که سوار تاکسی هم که
میشدیم سلام خداحافظی و تشکر رو فراموش نمیکردی  جمعه صبح هم رفتیم سی و سه پل و پل خواجو عکس
گرفتیم بعد هم رفتیم باغ گلها که بسیار زیبا بود و راه افتادیم به سمت اهواز شما
هم دیگه دلت واسه خونه تنگ شده بود و مدام میپرسیدی کی میریم خونمون تو هم مثل
مامان و بابا دنیا رو با خونه قشنگ خودمون عوض نمیکنی الهی مامان به فدات

خاطرات کلاس زبان

چون امسال هم مهدکودک نگذاشتمت و  ترجیح دادیم تو خونه بمونی تصمیم گرفتیم که
شمارو به کلاس زبان بفرستیم بیشتر به این دلیل که اجتماع رو تجربه کنی و با بچه
های همسن خودت باشی اول که گفتی من کلاس زبان نمیرم با هزار ترفند که حالا  بریم ببینیم خانم معلم چه شکلیه رفتیم کلاس
راحت رفتی تو و بعد از حدود چهل دقیقه از کلاس اومدی بیرون یه دوری خوردی و دوباره
رفتی کلاس دو بار دیگه هم اومدی بیرون که معلمت گفت اصلا اشکال نداره و بخاطر سنشه
و طبیعیه جلسه اول sun flower
potato , sit down stand up  رو خیلی خوب یاد گرفتی جلسه دوم فقط یکبار از
کلاس اومدی بیرون  و جلسه سوم هم که بخاطر
سفر اصفهان غیبت کردی  یه شب هم قبل از
کلاس زبان که فردا صبحش باید میرفتی خونه مامانی چون من مدرسه داشتم گفتی مامانی
من نمیتونم بیام خونتون آخه من فردا کلاس دارم کلاسم دیر میشه

نقاشی

چند وقت پیش شروع کردی نقاشی کردن طوریکه کمی مفهوم
بود یه صورت کشیدی دیدم باباجون داره میخنده میگه بیا ببین صورتی که کشیدی یه چشم
داشت بابا گفته چرا یه چشم داره گفتی آخه نمیشه اون یکی چشمش اون وره (یعنی نیم رخ
کشیده بودی)

جمشید خواننده

یکی از ماشینهات رو آوردی گفتی این ماشین جمشید
باریباخه (یعنی جمشید خواننده ) گفتی مامان حرفی باهاش نداری کفتم چرا آقای جمشید
آهنگ جدید چی خوندید گفتی ناز نکن ناز نکن جان من ناز نکن  اینجوری ناز نکن

آرین بهترین دوستم

یه شب با عمه نازی اینها رفتیم پارک همراه
مامانی بابایی حسابی تو آرین بازی کردین بعد هم گفتی آرین بهترین دوسته منه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ارکان و رضوان مامان
6 آبان 92 11:13
ای قربون گل پسر که این همه هنرمند شده . ای پسر که تو چقدر شیرین زبونی . افرین به این مامان خوب که این همه وقت میذاره برا این گل پسر.