خاطرات چند روز گذشته
این مدت وقت نکردم خاطراتت رو بنویسم ترم جدید زبان شروع شد و شما خیلی با علاقه به کلاس میری مربی هم خیلی راضیه و میگه ابوالفضل خیلی بهتر از ترم پیش شده حتی از حرفهای بامزه ات که سر کلاس میزنی کلی تعریف میکنه و مثلا یه روز پاک کن یکی از بچه ها مونده بود تو جامدادیت تا رفتی سر کلاس گفتی eraser بردیا پیش من مونده معلمت کلی ذوق کرده بود امروز بابا یی چشمش رو عمل کرد تو هم اط صبح داری گریه میکنی میگی گردنم درد میکنه الان هم داری بهانه میگیری نمیتونم بنویسم تا بعد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی