تولد مامان
دیشب تولدم بود و شما و بابا جون مثل همیشه با یه کادوی نفیس سورپرایزم کردین البته هرچی ازت باباجون میپرسید که واسه مامان چی بخریم میگفتی لوازم آرایش ولی خوب بابا جون کار خودش رو کرد من هم واسه اینکه شما ناراحت نشی لوازم آرایش خودم رو کادو گرفتم و گفتم از طرف ابوالفضله مامانی بابایی هم که حسابی مثل همیشه شرمنده ام میکنن و واسم یه تونیک خیلی خوشگل خریدن مامانی باز هم مثل هرسال کیک تولدم رو هم درست کرد و خلاصه دیشب دورهم بودیم خیلی خوب بود جای همه خالی
این هم از شیرین زبونیهات
همیشه شاگردهام میگن خانم یه روز ابوالفضل رو بیار مدرسه ببینیمش من هم یه روز اومدم واست تعریف کردم و گفتم که شاگردهام اینجوری میگن شما هم گفتی آره من هم که میرم سر کار بهم میگن بزرگترت رو بیار ببینیمش قربونت برم که اینقدر حاضر جوابی . چند روز پیش بهت گفتم پسرم متضاد زشت چی میشه کمی فکر کردی خودم گفتم زیبا قشنگ شما گفتی جذاب فدات شم که ازمن بیشتر بلدی . چند روز پیش به باباجون به شوخی گفتم به نظر تو ابوالفضل یه خواهر میخواد یا برادر باباجون که اینجور مواقع انگار بهش توهین شده چون خیلی بدش میاد گفت منظورت چیه قبل ازاینکه من جواب بدم شما گفتی هیچکدوم ابوالفضل شمارو میخواد