ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

سال نو مبارک

1393/2/1 15:24
نویسنده : منا
516 بازدید
اشتراک گذاری

باورتون میشه اهواز تو عید اینقدر سرد شده بود(مجتمع فجر)داداشها بغل باباجونابوالفضل و داداش در برج(کیانپارس)ابوالفضل پای سفره هفت سینبعد از تحویل سال 

 

 

 

 

 

 

پسرم دستهایم انقدر بزرگ نیست که چرخ دنیا را به کامت بچرخانم
اما یکی هست که بر همه چیز تواناست
از او تمنای لحظه های زیبا برایت دارم

 

با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد،

 برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایت بهاری و بهارت جاودانه باد

عید با همه قشنگیهاش تمام شد و من فرصت نکردم خاطرات قشنگت رو بنویسم از 10 روز قبل از عید که غزال عزیز اومد و چون صبح زود میرسد بهت گفته بودم صبح چشمهات رو که باز کنی آجی غزال رو میبینی آخه اون روز یپباید میرفتم مدرسه و تورو بردم پایین کنار غزال خوابوندم تو هم مامانی تعریف کرد که همون صبح زود چشم باز کردی و غزال رو بیدار کردی که پاشو برام آب بیار بعد هم ساعت 10 بیدارش کردی که پاشو چقدر میخوابی خلاصه چندروزی با غزال عزیز سرگرم بودی و با هم بیرون میرفتیم و حسابی خوش گذشت ولی اگه به غزال میگفتم عزیزم سریع اعتراض میکردی که غزال عزیزت نیست من عزیزتم یا میگفتی بابا جون عزیزته .

 

روز 27 اسفند صبح زود موبایلم زنگ خورد خاله مهسا اینها دم در بودن گفت در رو باز کن حسابی سورپرایز شدیم اون روز هم باید میرفتم مدرسه تو بیدار شدی و گفتی پیش خاله مهسا میمونم خلاصه انتظارت بسر اومد آخه یکماهی بود که همش منتظر داداش بودی و میگفتی دلم دیگه واسه داداش کباب شده (یعنی تنگ شده) من رفتم مدرسه و تو با خاله مهسا اینها رفتین پایین و مامانی بابایی و غزال هم حسابی سورپرایز شدن همون روز هم خاله فروغ اینها هم راه افتادن و تا غروب رسیدن اون شب چهارشنبه سوری بود من هم که آش رشته تهیه کرده بودم شب همگی رفتیم بالا پشت بوم و مراسم چهارشنبه سوری رو اجرا کردیم آتیش درست کردیم و فشفشه و خلاصه حسابی خوش گذشت شما فسقلی ها م که حسابی ذوق کردین چه هوایی هم بود ساعت 12 شب یکی از همسایه ها زنگ زد گفت بیایین بالا میخوام منور روشن کنم شما بچه ها باز هم رفتین و یه مراسم دیگه 28 اسفند غزال عزیزم بلیط برگشت داشت ظهر رفت و حسابی جاش خالی بود ما هم شب بقیه آش رو بردیم پارک جزیره که بارون گرفت و دویدیم زیر یه سقف با این حال خیلی خوش گذشت هوا هم که عالی از اونجا هم رفتیم خیابان نادری که بچه ها دست فروشها رو ببینن اون هم خالی از لطف نبود و اما روز 29 اسفند خاله مهسا شما و رهام رو برد حمام صدای خنده و بازیتون بلند و اما جیغ خاله مهسا که دیوونه اش کرده بودین خلاصه که اون روز حسابی دور تمیزی خونه و آمادگی برای سال تحویل سفره هفت سین چیدیم وای که چه خاطره ای از سفره هفت سین چیدن دارم وقتی تو شکمم بودی موقع پهن کردن سفره اولین تکونهایت رو احساس کردم و حالا در حال شیطونی دور سفره به زور نشوندیمت از ماشینهایت که دل نمیکندی بابا جون برات عیدی کفش اسکیت خرید شب ساعت 20:20 سال تحویل بود همه پایین بودن ما طبق معمول خونه خودمون پای سفره هفت سین تا اینکه سال تحویل شدو بعد هم که عید دیدنی خونه بابایی مامانی و بعد هم خونه بابابزرگ اینها کلی عیدی گیرت اومد مادر بزرگ هم که بهت بلوز داد گفتی من ماشین میخواستم خلاصه اینکه کلی هم ماشین گیرت اومد و فقط عیدیهایی که ماشین بودن رو تحویل میگرفتی هر کس هم بهت پول میداد مچاله میکردی میذاشتی تو جیبت روز 2 فروردین دایی فرشید اومد واسه هردوتون ماشین خریده بود عین هم که سر ماشین دعواتون شد حتی سر جعبه ماشین هم دعوا شد اوایل خیلی باهم خوب بودین داداش داداشی میگفتین که نگو حسابی هم طرفدار هم دیگه دو بار رفتین پارک(سیتی سنترمهزیار)  یه بار هم رفتین پارک آبی رفتین پارک محله ای گلستان بازی با وسایل و حسابی خوش گذشت روزهای آخر هم دیگه باهم دعواتون میشد حتما نیاز بود یکی مواظبتون باشه بلا ملا سر همدیگه نیارین .

 

خاله مهسا اینها دوشنبه یعنی 18 فروردین رفتن (آخرین مهمونهامون بودن) سه شنبه شب هم باباجون رفت شیراز دانشگاه شما هم که حسابی دلتنگی میکردی و میگفتی بابامو میخوام پنجشنبه شب بابا بلیط برگشت داشت من و تو با هم رفتیم فرودگاه جلو بابا وقتی بابا رو دیدی همچین دویدی بغلش که انگار یک ماه بود ندیده بودیش بعد با هم شام رفتیم بیرون (به مناسبت اومدن بابا جون چراغ خونه).جمعه شب هم رفتیم دیدن عمو رضا که همراه خانواده از استرالیا اومدن و شنبه شب هم خونه عمو داوود شام دعوت بودیم اونجا دختر عمو داوود بهت گفت تو چرا اینقدر خوشگلی گفتی آخه من چون صورتم گرده اینجوری هستم امشب هم که باباجون به مناسبت اومدن عمو رضا مهمونی داده و همه رو برده پارک البته مجردی ما هم تو خونه تنها هستیم بمیرم واست وقتی بابا و نریمان رفتن گفتی مامان حالا ما چکار کنیم تنهایی؟

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)