ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

پاییز از راه رسید

1393/7/7 10:18
نویسنده : منا
383 بازدید
اشتراک گذاری

تعطیلات تمام شد و پاییز از راه رسید پاییزی که پسرم خیلی منتظرش بود البته به خاطر اومدن انار آخه عاشق اناری .

از روز اول مهر رفتی مهدکودک یعنی همون موسسه پرورش خلاقیت که تابستون چندروزی رفته بودی الهی بمیرم برات از ساعت 6ونیم صبح باید بیدار بشی منم که بساط صبحانه رو آماده میکنم وهرسه یه صبحانه حسابی میخوریم و راهی میشیم شما که با بابا میری منم جدا و ظهر میام دنبالت الهی بمیرم وقتی ظهر میام مهد یکی یکی بچه ها میان پشت شیشه ببیننن مامان کدومشون اومده این هفته تا 12 بودم زود میومدم دنبالت ولی از هفته دیگه باید سه روزی که مدرسه هستم واسه ناهار بمونی مهد البته ناهار خودم برات میزارم. خیلی جالبه زبان انگلیسی مهد رو قبول نداری و اینجور که خودت واسم تعریف میکنی مدام درحال ایراد گرفتن از مربی هستی بیچاره از دل اون مربی که بچه 4 ساله ازش ایراد میگیرهخنده

خیلی کوچیک تر بودی باهات جمله سازی کار میکردم ولی خیلی وقت که فراموش کرده بودم بازم یادآوری کنم چند روز پیش گفتم ابوالفضل یه جمله بساز که درخت توش باشه گفتی جنگل گفتم چه ربطی داشت گفتی خوب تو جنگل درخت هست دیگه قربونت برم کلی خندیدیم به کل مفهوم جمله سازی یادت رفته

صبح ها که بیدارت میکنم به عشق اینکه مردها میرن سرکار و به عشق این که همراه بابا  میری زود بیدار میشی شبها هم زود میخوابی و کلا واسه خوابت خداروشکر مشکلی فعلا نداریم ظهر هم از خستگی حسابی میخوابی

پسرم بابا واست شده مظهر شادی همش میگی بابا بیاد از اداره باهم شادی و بازی کنیم ممنونم ازت باباجون که با این همه خستگی بازهم مثل همیشه با اومدنت به خونه شادی رو همراه میاری

یادم رفت بگم از اولین روز مهد شب خوابوندمت زود هم خوابیدی برای اینکه صبح ذوق زده بشی کیفت رو که از تهران خریده بودیم نشونت ندادم  که صبح ببینی وقتی خوابیدی کیفت رو آماده کردم ساعت 1 ونیم شب بیدار شدی و رفتی آب بخوری که کیفت رو دیدی کلی ذوق زده شدی و اومدی بالاسر من تعریف که آره مامان خواستم آب بخورم کیفم رو دیدم و ..... من بیچاره تا ساعت 4 صبح خواب زده شدم غمگین

این هم عکسهای اولین روز مهد پسرم و بابا جون در حال چرخ کردن گوشتظهر از مهد اومدی خواستی باب اسفنجی ببینی که پای تلویزیون بیهوش شدیببخشید عکس اول ربطی به مهد نداره عکس آخر هم ظهر از مهد اومدی میخواستی باب اسفنجی ببینی که پای تلویزیون بیهوش شدی البته بعد از عکس از روی مبل افتادی شانس آوردم که چندتا بالشت گذاشته بودم پایین مبل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)