ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

بوی عشق

1393/10/9 2:17
نویسنده : منا
283 بازدید
اشتراک گذاری

مادر به فدات که همش دنبال این هستی که بهترین لحظات رو باهم داشته باشیم مثلا میگی مامان بیا ظهر نخوابیم خیلی لذت داره منم که کیف میکنم میگم باشه ولی از غروب که میشه دیگه وای نمیشه کنترلت کرد و رفتارات عجیب غریب میشن حسابی هایپر میشی پریشب که ظهرش نخوابیده بودی و من هم ساعت 10 شب میخواستم به زور بخوابونمت که هم باباجون به درسهاش برسه هم من برم سراغ طرح سوال واسه امتحانات شاگردهام به زور بغلت کردم و خلاصه سرت رو گذاشتی روی سینه ام و خلاصه گفتی مامان بو کن یه بویی میاد گفتم بوی چی گفتی بوی عشق  من که حسابی تعجب کرده بودم گفت عشق کی؟ گفتی عشق من و تو وای که رفتم تو عرش خدایا بهشتت همینجاست ممنونم خلاصه من هم کلی اصرار که بوی عشق هر سه ماست آخه بابا داشت تو اتاق درس میخوند تو شیطون مگه قبول میکردی بالاخره راضی شدی 

28 آذر تولدم بود باهم رفتیم رستوران گارسون که جوون بسیار مودبی بود اومد بهت گفت اگر غذات رو خوب بخوری جایزه داری خلاصه رفت و واست بادکنک آورد غذا که تمام شد گفتم پسرم برو تشکر کن تو هم رفتی قسمتی که من و بابا نمیدیدیمت و برگشتی گفتی مامان رفتم اون آقا رو پیدا کردم وسط حرفش پریدم چون داشت با یه خونواده صحبت میکرد و بهش گفتم ببخشید آقا میخواستم به خاطر غذای خوبتون ازتون تشکر کنم همین موقع آقاهه اومد و به من و بابا گفت من میخوام به خاطر این تربیت خوب شما ازتون تشکر کنم که همچین بچه ای تربیت کردین 

مادر به فدات

امروز زبانکده جلسه گذاشته بود و من باید میرفتم بابا هم که درس داشت چون امتحانهاش نزدیکن حسابی داره درس میخونه شما موندی پیش بابا و قول دادی مزاحمش نشی به بابا گفتم واست کارتون بزاره و بعد هم سی دی   خلاصه بابا تعریف کرد کارتون که تمام شده رفتی پیش بابا و گفتی باباجون ببخشید مزاحمت میشم فقط میخواستم حالت رو بپرسم خلاصه یه خورده بعد بابا میاد پیشت میگی بابا تو چرا معذرت خواهی نکردی مزاحم من شدی؟خنده

چند روز پیش یه لباس تو خونه تنم بود گفتی مامان جون اصلا با این لباس خوشتیپ نشدی البته مامان ببخشید من اینجور میگم ها خنده

چندروز پیش وقتی بردمت زبانکده کلاس شما با کلاس بچه های بزرگتر ادغام شده بود بردیا دوستت که ماشالله درشت هم هست حسابی میخواست با بچه بزرگها دعوا کنه بهشون میگفت شما اینجا چی میخوایید و بعد هم میگفت ابوالفضل برو پشت سرم کار نداشته باش تو هم این وسط میگفتی بابا من باید بدونم اینجا چه خبره بعد دستت رو گذاشتی دم گوشت و گفتی الو الو گشت شماره 11 اینجا دعوا شده زودتر خودتون رو برسونید   خنده

این روزها تعطیل هستم به خاطر امتحانات باباجون حسابی درگیر درس خوندن و من و تو هم حسابی با هم حال میکنیم گاهی ظهرها میبرمت پایین دوچرخه سواری تو هم که داری از مهد نرفتن لذت میبری

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)