ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

سومین دندون

سلام امروز 18/2/90 متوجه سومین دندونت شدم مادر به فدای این مرواریدهات عزیز مادر الان ساعت 4.10 دقیقه بعدازظهر منتظر باباجون هستم که بیاد باهم ناهار بخوریم  تورو هم خوابوندم امروز با خاله مهسا حرف زدم گفت رهام سینه خیز میره. ای داداشی تنبل شکم قلمبش نمیزاره تکون بخوره ...
18 ارديبهشت 1390

شیطونیهای ابوالفضل

١٢/٢/٩٠ وای که دیروز چه کارها که نکردی باباجون وقتی از سر کار اومد تو اتاق مامان بابا بودی باباجون سراغت رو گرفت گفتم صداش کن بابا جون بلند گفت ابوالفضل و تو سریع سینه خیز اومدی و با دیدن بابا خندیدی بابا جون چقدر ذوق کرد مامان فدای تو . دیروز صبح هم که تو آشپزخونه مشغول کار بودم تو شیطون که هنوز خوب نتونستی چهاردست وپا بری بازحمت فراوان اومدی تو آشپزخونه یعنی یک پله رو طی کردی آخه کمی ارتفاع داره من هم با تعجب فقط نگات کردم  دیگه از این به بعد کارم درومده دوباره شب همین کارو تکرار کردی من هم ازت فیلم گرفتم
12 ارديبهشت 1390

مامان نگران

١٢ /٢/٩٠امروز گل پسر مامان کمی بدنش گرم بود مامان اومده سر کار ولی حسابی نگرانم پسرم پیش مادربزرگ پری مونده راستی روز جمعه سفره برگزار شد و عمه نازی چقدرزحمت کشید انشالله عروسی آرین و دکتر شدنش جبران کنیم   دست همشون درد نکنه
12 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

امروز 7/2/90 مامان سر کار و تو پیش مامانی هستی امروز از اول صبح سرحال بودی و دیشب تا دیروقت بیدار و با اینکه چراغهارو خاموش کردیم واسه خودت سینه خیز میرفتی خلاصه به زور خوابوندمت. راستی سه شب پیش با هم همراه بابا جون رفتیم واسه اتاقت قالی خریدیم با طرح خرس پو مثل بقیه وسایلت کم کم داری متوجه اتاقت میشی و تا ازت غفلت میکنم سینه خیز میری طرف اتاقت .آخر این هفته مادربزرگ پری واسه تو سفره ابوالفضل میندازه آخه پسرم با کلی نذر و نیاز اومدی امیدوارم خدا نذر همه رو قبول کنه مامانی هم که کلی سفره نذر داشت همه رو انداخت از زمان بارداری مامان واسه صدای قلب کوچولوت یک سفره تکون خوردنت تو دل مامان یک سفره به دنیا اومدنت یک سفره ...
7 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

پسر قشنگم امروز با هم رفتیم بهداشت خدارو شکر همه چی خوب بود ٦/٢/٩٠ ٤/٢/٩٠ متوجه دومین دندون قشنگت شدم مامان فدای تو ٢٥/١/٩٠ خاله مریم مامان رها اومد خونمون و تو واسه رها کوچولو کلی ذوق کردی بعد از رفتن اونها مامان گفتن رو شروع کردی واییییییییییییی چه صدای قشنگی مامان به قربون صدات از فرداش بابا گفتی بابا جون کلی ذوق کرد و روز بعد همه رو قاطی کردی و گفتی مابا دیگه حساب شیطون شدی دیروز که بابا خسته از سر کار اومد بعد از کلی بازی با تو رفت تو اتاقش کمی استراحت کنه بعد از نیم ساعت ابوالفضل شیطون سینه خیز رفت تو اتاق و با زبون خودت یعنی ا ا بابا رو بیدار کردی بابا کلی ذوق کرد ...
6 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام پسرم از امروز تصمیم گرفتم خاطراتت رو ثبت کنم تا در آینده بتونی خاطراتت رو بخونی و بدونی چه گل پسری بوده و هستی. عزیزم خداوند پس از ۷ سال انتظار بهترین هدیه اش رو به مامان و بابا عطا کرد و زندگیمون از قبل هم زیباتر شد . حالا با داشتن تو در ابرها سیر میکنیم و به خودمون میبالیم که گلی مثل تو داریم . پسرم روز تولد مامان یعنی ۲۸ آذر ۸۹ یعنی ۴ ماهگی تونستی غلط بزنی کلی خوشحال شدیم و این رو هدیه ای از طرف تو واسه خودم دونستم. روز تولد بابا ۱۷ اسفند ۸۹ متوجه اولین دندونت شدیم این هم کادو بابا از طرف پسرم که حسودیش نشه  مادربزرگ پری آش دندونی پخت و به همه دادیم. بعداز تعطیلات نوروز ۹۰ تونستی به راحتی بشینی و سینه خیز بری عزیزم الان ...
31 فروردين 1390