ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

بدون عنوان

پسر قشنگم امروز شنبه روز تعطیلی مامان و تو طبق معمول زود از خواب بیدار شدی نمیدونم چه سریه که وقتی میری پیش مادربزرگ ها تا 10 یا 11 میخوابی ولی پیش من 8.5 صبح بیداری به جاش 11.45 خوابیدی که من هم کارهام رو کردم غذا پختم و تونستم بشینم پای کامپیوتر .دورت بگردم هر روز شیرینتر میشی دیشب داشتم بهت شیر میدادم که بخوابی کمی شیر میخوردی بعد پا میشدی باصدای تلویزیون رو پای مامان میرقصیدی خلاصه بزور خوابوندمت
15 بهمن 1390

بدون عنوان

عزیزم جدیدا خیلی به کتاب علاقه مند شدی و کتاب میاری و میشینی رو پای مامان یا بابا و میگی اینجا و ما هم برات کتاب میخونیم کتابهات رو خوب میشناسی و قتی میگم کتاب نینی یا حسنی میری و همون کتاب رو میاری فدات بشه مادر جدیدا برات شعر حسنی میخونم موی بلند روی سیاه ناخن دراز تو هم دستت رو تکون میدی و میگی واه واه واه  برات شعر بعبعی میخونم بعبعی میگه تو هم میگی بع بع دنبه داری تو هم میگی نه نه پس چرا میگی تو هم میگی بعبع  . تا بابا از اداره میاد دستش رو میگیری میکشی سمت اتاقت و میگی اتا یعنی بریم اتاق بازی بابا هم کیف میکنه و هنوز لباس درنیاورده میاد پیشت و باهم بازی میکنی تو مامان رو خیلی دوست داری ولی وقتی بابا هست خیلی شاد و سرحال میشی ...
19 دی 1390

باز هم مریضی

عزیز مادر امسال با این هوای آلوده دوباره مریض شدی دکتر گفته بود بهتره سرما نخوری به خاطر گوشت اما متاسفانه سرما خوردی یعنی هردو با هم مریض شدیم و چه مریضیی و هنوز هم کامل خوب نشدیم خدا به خیر بگذرونه این روزها به خاطر امتحانات دی ماه بیشتر خونه هستم ولی حیف که هردو مریض هستیم عزیزم تو هم به کنارم بودن عادت کردی و البته بهانه مریضی هم هست که همش چسبیدی به مامان الان هم خوابوندمت که تونستم کمی بشینم پای کامپیوتر
19 دی 1390