ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

پسر با ادبم

قربون تو پسر مودبم برم که هر کار ی میکنی که من ناراحت میشم سریع میگی مامان ببخشید بابا ببخشید قول میدم . واست کارتهای باما رو خریدم و همه مشاغل خوراکیها مکانها وسایل نقلیه رو یاد گرفتی مادر به فدات
27 مهر 1391

مبارک باشه

آجی کلا (غزال)و نریمان مبارک باشه که قبول شدین خیلی خوشحال شدیم ایشالله روزی من و داداشیم و دانیال ...
15 مهر 1391

سر کار رفتن مامان

عزیزم مهر ماه اومد و دوباره مامان باید بره مدرسه تو پسر گلم که توی تابستون خیلی وابسته شده بودی و من خیلی واست نگران بودم ولی خداروشکر خیلی زود خودت رو با شرایط جدید وفق دادی دو هفته اول پیش مامانی(مامان بابا) رفتی و خیلی پسر خوبی بودی با کسری بازی میکردی و حسابی سرگرم بودین وقتی از شب قبل بهت میگفتم فردا مامان میره سر کار و ابوالفضل میره پیش مامانی هیچ اعتراضی نمیکردی هفته پیش مامانی بابایی اسباب کشی داشتن و خونه ای رو که هزاران خاطره ازش داشتیم رو خالی کردیم خداروشکر که تماما خاطرات خوب بود بدنیا اومدن خاله مهسا عروسی دایی فرشید خاله فروغ و مامان منا و بعد هم بدنیا اومدن غزال خود تو چون از بیمارستان اونجا رفتیم البته مامانی بابایی خونه بهت...
15 مهر 1391

عکس تولد

برجی که پسرم ساخته ابوالفضل با پسرعموها و پسرعمه کیک تولد دوسالگی پسرم بعضی از کادوهای تولد ...
24 شهريور 1391

پسرم دومین تولد زندگیت مبارک

پسرم مامان رو ببخش واسه این همه تاخیر اصلا وقت نمیکنم بیام پای وب عزیز مامان نولدت مبارک واست تولد گرفتیم با حضور عمه و عموها و مامانی و بابایی طبق معمول خاله ها و دایی که پیش ما نیستند در تولدت حضور نداشتند و مامانی و بابایی هم که تهران بودن البته همگی با تلفن تولدت رو تبریک گفتن تولد خوبی بود تو هم حسابی ذوق کرده بودی و همه هم کلی زحمت کشیدن و کادوهای خوشگلی واست آوردن شب قبل از تولد که با  بابا جون خونه رو تزیین میکردیم تو میگفتی وای چه خبره  و حسابی خوشحال بودی خاله مریم عزیز (مامان ارکان ) هم برات این متن زیبا رو فرستاد چه لطیف است حس آغازی دوباره  و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس  و چه اندازه عجیب ...
24 شهريور 1391

از شیر گرفتن پسرم

وای چه لذت بخشه دیدن عکس پسرم در ویترین نی نی وبلاگ خیلی خوشحالم و اما بالاخره عزیزم از شیر گرفتمت مامان جان منو ببخش خودم برام خیلی سخت بود و کلی گریه کردم آخه خیلی شیر خوردن رو دوست داشتی و بهت احساس آرامش میداد به من هم همینطور هم آرامش هم لذت و غرور ولی عزیزم دیگه چند روز دیگه  به سلامتی دو سالت تمام میشه و من مجبور بودم تا توی خونه هستم و مدارس باز نشده این کارو بکنم در عرض یک هفته یعنی از شنبه   7   مرداد شروع کردم اول وعده ظهر قبل از خواب و شب قبل از خواب رو بهت ندادم ولی نصف شب که بیدار میشدی بهت شیر میدادم تا اینکه کم کم نصف شب رو هم قطع کردم کمی بهانه گرفتی ولی خوب خیلی خوب با مامان همکاری کردی ب...
17 مرداد 1391

مسافرت

پسرم 15 تیر با ماشینمون رفتیم سفر اول رفتیم تهران خونه خاله فروغ و دایی فرشید توی راه خیلی بچه خوبی بودی و همش توی صندلی خودت در صندلی عقب بودی با خوردن خوراکی و اسباب بازیهایی که برات برده بودیم سر خودت رو گرم کردی  دو روز تهران بودیم  سپس روز یکشنبه صبح همه با هم با خالع فروغ اینها و دایی فرشید اینها رفتیم نمین پیش خاله مهسا جای مامانی بابایی خیلی خالی بود حسابی خوش گذشت چه جاهایی رفتیم چه هوایی توی گردنه حیران وقتی پیاده شدیم و متوجه سردی هوا شدی گفتی مامان کولر سرده بمیرم واست فکر کردی مثل اهواز کولر روشن کردن بعد از چند روز دایی فرشید اینها برگشتن چون زیاد مرخصی نداشتن و ما همراه خاله فروغ و خاله مهسا اینها رفتیم تبریز اونجا ه...
4 مرداد 1391