ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

آوازهای پسرم

جدیدا یاد گرفتی میخونی دریا دریا دریا    یا اینکه باریباخ باریباخ . بهت میگم خروسه چی میگه جواب میدی قوقولی قولو .    بهت میگم اسمت چیه میگی ابولی . مامانی بهت یاد داده وقتی صدات میکنه جواب بدی بله مامانی گفت ابوالفضل تو هم گفتی بلی مامانی که کلی ذوق کرده بود گفت بله گلی از اون به بعد وقتی صدات میکنیم ابوالفضل جواب میدی بلی گلی . وقتی آب میخواهی میگی (با ) بهت میگم داداشی چی میگه جواب میدی آب .
28 فروردين 1391

پسرم دومین بهار زندگیت مبارک

ایام عید با تمام زیباییهاش گذشت چه خوب بود روزهای آخر اسفند همش بدو بدو میکردیم تا زودتر کارهامون رو بکنیم تا مهمونها بیان اول خاله فروغ اومد تو خونه بابایی و توی حیاط بودی خاله برات ماشین آورد کلی ذوق کردی دو روز بعد دایی فرشید اینها آمدن و دایی برات یک استخر بادی آورد از این هم خیلی خوشت اومد روز آخر یعنی روز عید صبح زود خاله مهسا اومد با داداشی وای از همون اولین برخورد با داداشی(رهام پسر خاله) سر یه سیب دعوا شد دیگه تو و داداشی شدین شیرینی مجلس هامون با دعوا ها و شیرین کاریهاتون حسابی همه رو به خنده مینداختین البته داداشی بیشتر کتک میخورد . 12 فروردین همشون رفتن و حسابی حالمون گرفته شد  
28 فروردين 1391

سلمونی

دیشب با بابا رفتی سلمونی بهت میگیم موهاتو چیکار کردی میگی توتاه یعنی کوتاه دیروز خونه مادر بزرگ بودی مامان هم سر کار مادربزرگ گفت که دستمال کاغذی هارو از جعبه دراوردی وقتی مادربزرگ میگه کی این کارو کرد میگی کسری (پسرعموت) بعد هم خورشت ریختی تو سینی مادربزرگ گفت کی این کارو کرد گفتی آرین (پسر عمه) قربونت بره مامان شیرین زبونم دیشب رفتیم برات کفش بخریم تو پاساز میدوییدی و یک بچه دیگه هم بود میگفتی نینی اودو یعنی بدو
8 اسفند 1390

یا علی

عزیز مامان روز جمعه بابا بردت پایین که توپ بازی کنی بابا گفت توپت افتاد زیر ماشین و تا بابا خواست توپت رو دربیاره گفت دیدم صدای یا علی یا علی از ابوالفضل میاد وقتی بابا میاد دنبالت میبینه که پله ها رو رفتی بالا و رسیدی به آسانسور ای شیطون . حالا دیگه هر بلندی که میخوای بالا بری میگی یا علی  عزیزم علی نگهدارت باشه .دیروز تلویزیون نگاه میکردی و شنیدی که میگه خورد کردیم مسابقه آشپزی بود تا آخر شب تکرار میکردی خورد کردیم خورد کردیم راستی زندایی هم یاد گرفتی میگی الان هم فکر کنم پی پی کردی چون خرست رو که اسمش رو گذاشتی لالو داری نشونم میدی و میگی پوف پوف پوف یعنی پی پی کرده بلند شم ببینم تورو باید بشورم یا خرست رو و اینکه باز داری خرست رو جا...
1 اسفند 1390

کارهای شیرین پسرم

عزیز مامان یه خرس داری بهش میگی هاپو بهت میگم مامان هاپو پی پی کرده برو بشورش توهم میری و هاپو رو میمالونی به در توالت یعنی شستیش بعد هم با حوله خودت سرش رو خشک میکنی  راستی یاد گرفتی میگی ممنون وقتی مامان بهت غذا میده حتا اگر بابا خونه نباشه میگی بابا ممنون این هم از شانس مامان  به ماشین میگی نانین پریشب رفتیم نمایشگاه یه ماشین اسباب بازی دیدی و با نانین گفتن نمایشگاه رو گذاشتی رو سرت بابا هم برات خرید دیگه تقریبا میتونم بگم که جمله میگی میگی مامان بابا لالا یعنی به من میگی که بابا لالا کرده ...
29 بهمن 1390

واکسن 18 ماهگی

وای بالاخره این روز رسید پسرم تو واسه واکسنت دو روز تب کردی مامان یک ماه بود که تب داشت از غصه واکسنت هر روز به همکارام میگفتم ابوالفضل ٢٦ بهمن واکسن داره چه قدر تو فکر بودم ولی پسر گل مامان قویتر از این حرفهاست البته درد داشتی دو روز هم تب کردی ولی خیلی بیتابی نکردی و لنگون لنگون راه میرفتی و به مادربزرگ میگفتی درد بمیرم برات مامان آخه وقتی با بابا بردیمت واکسن زدی باید مامان و بابا میرفتن سر کار و شمارو تحویل مادربزرگ دادیم خیلی جلو خودم رو گرفتم که گریه نکنم چون پشت سرمون گریه کردی مامان برات بمیره من رو ببخش که تنهات گذاشتم ولی خیالم راحته که مادربزرگها خیلی هوات رو دارن عزیز مادر وقتی واکسن زدی از اتاق واکسیناسیون که خواستیم بزنبم بیرون...
29 بهمن 1390

بدون عنوان

پسرم جدیدا یاد گرفتی شکایت میکنی یعنی اگر من باهات دعوا کردم میری پیش بابا و میگی بابا    مامان و همینطور برعکس اگر بابا دعوات کنه به من میگی هرجایی هم که خراب کاری کنی میایی به مامان میگی دیدی؟وقتی یه توپ دارم قلقلیه برات میخونم جواب میدی گلگلیه ازت که میپرسم جوجه چی میگه به جای جیک جیک میگی جوجه و وقتی میپرسم پیشی چی میگه به جای میو میگی پیشیی صدات رو هم یواش و نازک میکنی ساعت رو که میبینی میگی تیک تاک و همزمان دستت رو هم مثل پاندول ساعت تکون میدی بابا این کارت رو خیلی دوست داره و حسابی برات غش و ضعف میره
15 بهمن 1390