ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

مسابقه اتاق من

با سلام من سعی کردم تو اتاق پسرم همه وسایل با هم به نحوی هماهنگی داشته باشند به همین دلیل همه تصویری از شخصیت کارتونی خرس پو (poo)  از قالی تخت کمد پرده سرویس لحاف بالشت ملحفه ها گرفتا تا پازل جلوی در اتاق زیر پایی و حتی جعبه دستمال کاغذی اتاقش این برای من هزینه چندانی هم نداشت مخصوصا اگر بخواهید سیسمونی تهیه کنید ابوالفضل اتاقش رو خیلی دوست داره و همیشه با اصرار از من و باباش میخواد که بریم تو اتاقش و اونجا بازی کنیم ...
14 تير 1391

پسر بد

پسرم این روزها مامان رو خیلی اذیت میکنی به زور باید ببرمت دستشویی به مدت طولانی خودت رو نگه میداری و این واسه سلامتیت اصلا خوب نیسن تو غذا خوردن هم خیلی مامان رو اذیت میکنی بد غذا شدی و میوه هم که اصلا نمیخوری نمیدونم چکار کنم خیلی ناراحتم تا از دستت عصبانی میشم بغلم میکنی میگی مامان عدیدم یعنی عزیزم امشب که حسابی ناراحت بودم بغلم کردی گفتی مامان عدیدم بازی خوب من هم دلم رفت و بلند شدم واست سیب زمینی سرخ کردم که با اشتها خوردی بالاخره تو پیروز شدی و غذای مامان رو نخوردی آخر هفته قراره بریم سفر امیدوارم که بچه خوبی باشی مامان به فدات 
11 تير 1391

عشق ورزی پسرم

امروز صبح دستهات رو باز میکردی و میگفتی مامان دوست دارم یعنی دوستت دارم   عزیزم دلم برات ضعف رفت یا اینکه میگی عدیدم یعنی عزیزم  وقتی بهت میگم قربونت برم میگی الهی آمین بهت گفتم همه زندگیم جواب دادی همش زندگی یعنی همه زندگیم  آخه با این زبون شیرینت چکارت کنم دیروز ماسازور رو که شبیه ماهیه برداشتی بهش میگی ماهی برو مامانی بابایی   مامان کار بابا کار و لباس بیرونت رو هم تن ماهی کردی   آخه وقتی میخوام برم سر کار شب قبلش برات توضیح میدم که مامان میره کار بابا هم میره کار ابوالفضل میره مامانی بابایی ولی واقعا فکر نمیکردم اینقدر قشنگ درک کنی مادر به فدات
31 خرداد 1391

از پوشک گرفته شدن پسرم

عزیزم بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدی و به لطف خدا حالت خوب شد چون مدرسه مامان هم کم کم رو به پایان بود در تاریخ ٢٤ اردیبهشت صبح که از خواب ناز بیدار شدی و صبحانه خوردی بعد از دستشویی رفتن بهت گفتم که دیگه پسرم رو پوشک نمیکنم و گفتم پوشک برووووووووو   تو هم با کلی ذوق تکرار کردی پوشک برووووو و به این ترتیب پسرم هم به مامان کمک کرد و این پروزه عظیم رو با هم گذروندیم با موفقیت عزیزم اولش برام خیلی سخت بود از کارو زندگی افتاده بودم ولی تو پسر نازنینم خیلی زود یاد گرفتی آفرین به عزیز مامان
31 خرداد 1391

کلمات جدید

خیلی تلاش میکنی جمله بگی و چه قدر هم قشنگ اما کلمات نانی کوتی =ماشین پلیس      بلاس=لباس      مناز =نماز       تلوزووو.ون=تلویزیون    سبیلوووووو=سبیل البته کلماتی که بلدی بگی قابل شمارش نیستن ولی این چند مورد خیلی با مزه بود دیروز بهت گفتم  ابوالفضل مامان قربونت برم جواب دادی الهی آمین
21 خرداد 1391

روزهای سخت

عزیز مامان خیلی وقته که فرصت نشده خاطراتت رو بنویسم آخه اردیبهشت ماه بود که باز هم مریض شدی باز هم تب و این دفعه سه روز بیمارستان نفت بستری شدی چی بگم که چی به روزمون اومد من و تو با هم بودیم ولی بیچاره بابا جون اجازه نداشت پیش ما بمونه گرچه از هر فرصتی واسه اومدن به بیمارستان استفاده میکرد و میدونم که بابا جون خیلی بیشتر از من اذیت شد اخه من هر لحظه کنارت بودم شب تا صبح بالا سرت بودم ولی بابا جون خیلی داغون شدم تمام ریشهایش سفید شد بمیرم براش چقدر گریه میکرد از حال خودم که نگم دیگه بعد از سه روز جواب ازمایشهایت خوب بود و مرخص شدی همه این مدت خیلی زحمت کشیدن بابایی مامانی عمه عموها زن عمو ها که ملاقاتت میومدن و چه قدر ناراحت بودن و خاله ها د...
21 خرداد 1391

ابوالفضل هدیه ای دوباره از خدا

عزیز مامان چطور شروع کنم خاطرات روزهای بد گذشته رو چطوری بگم که خداوند تو رو دوباره به ما هدیه داد آره عزیز مامان تو مریض شدی تب کردی و.......... نه نمی خوام  بگم  نمیگم چه به روز من و بابا و بقیه اومد فقط فکر میکنم 10سال پیرتر شدم ولی باز هم خدای مهربون بدادمون رسید و مثل همیشه کمکمون کرد و دوباره تورو به ما هدیه داد عزیز مامان تو همه زندگی مامان و بابا هستی  از خدا میخوام که تورو همیشه برای ما سالم نگه داره و خودش محافظ همه بچه ها باشه آره عزیزم همیشه برات خوندم که لالا لالا گل نارم چه خوشبختم تورو دارم     بدون تا روزی که زنده ام تورو تنها نمیزارم لالا لالا گل لاله بشی کاشکی تو صد ساله  &nb...
16 ارديبهشت 1391

وبلاگ پسرم یکساله شد

عزیز مادر یک سال از روزی که تصمیم گرفتم خاطرات قشنگت رو ثبت کنم میگذره خوشحالم از اینکه تونستم ادامه بدم و با وجود گرفتاریها به خاطر تو عشق مامان این کارو ادامه دادم الان هم خوابی که تونستم چندخطی بنویسم ممنونم از تمام دوستهای خوبم که تو این مدت مارو تنها نگذاشتن و به ما سر میزدن و نظر میگذاشتن . دیشب با دوستهای بابا عمو داوود اینها و عمو پیمان و خانمش رفتیم پارک خیلی خوش گذشت تو هم عمو داوود رو  داوود صدا میکردی بعد هم با بابا و عموها فوتبال بازی کردی میگفتی پاس گل . مامان به قربونت بره راستی چهارشنبه شب رفتیم خونه مامانی اینها که با پسر عموها و دختر عمو (همه نوه ها) بریم عکاسی از شما نوه ها عکس دست جمعی بگیریم وای که چه کردین شما...
2 ارديبهشت 1391