ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

دوران پیش دبستانی

پسر گلم مدتهاست که خاطرات قشنگت رو ننوشتم واقعا فرصت نمیکنم 5 ماه از سال تحصیلی گذشته و من حسابی با شما سرگرم هستم سرگرم روزهای خوب پیش دبستانی وای پیش دبستانی این همه گرفتارم کرده خدا به داد بقیه اش برسه البته حسابی هر سه (من و شما و بابا)لذت میبریم والا اسمش پیش دبستانی ولی حسابی درس خوندید مثلا الان به راحتی کتاب میخونی البته کتاب داستانهای روانخوانی کلاس اولی ها اکثر حروف رو یاد گرفتید و دیگه چیز زیادی نمونده که حروف تمام بشه البته فقط میخونید و نوشتن فارسی ندارید ریاضی جمع و تفریق و مساوی نامساوی کوچکتر بزرگتر همه اینهارو یاد گرفتید زبان هم که دارید حروف رو یاد میگیرید کلمه مینویسید مکالمه و ..... خلاصه اینکه هر روز که میای اول باید ...
26 بهمن 1394

پسرم به پیش دبستانی میرود

پسرم با سواد شدنت مبارک به قول خودت فعلا نصف سواد داری بله پسرم به همراه پسرعموش امیرعلی به مدرسه نخبگان میروند البته امیرعلی جان کلاس اول و ابوالفضل من پیش دبستانی .مدرسه برای بازگشایی جشن باشکوهی در تالار مهر برگزار کرد که به همراه زن عمو دنیا و امیرعلی به اونجا رفتیم به شما که خیلی خوش گذشت روز اول مهر هم تو مدرسه کلاسبندی شدین و شما کلاس خانم کردستانی افتادین حدود یک ساعت تو کلاس بودین براتون صحبت کردن جایزه گرفتین .از اولین هفته مهر هم سرویست درست شد و دیگه خودت با سرویس رفت و آمد میکنی یه دوست جدید هم پیدا کردی محمدامین زرگر البته روزهای اول زنگ تفریح فقط دنبال امیرعلی بودی به قول خودت همه صورتها رو نگاه میکردی تا پیداش کنی امیرعلی هم ...
11 آبان 1394

بابابزرگ برای همیشه از پیش ما رفت

بابابزرگ برای همیشه از پیش ما رفت ...رفت تا طعم روزهای خوبی که همه با هم داشتیم در کنار او برای همیشه زیر دندونامون باقی بمونه دو  ماه از رفتنش میگذره ولی هرگز برامون عادی نشده پسرم  تو این مدت خیلی سعی کردم خاطراتت رو بنویسم ولی نوشتنش واقعا برام سخت بود بابابزرگ که این همه برای سلامتیش دعا کردیم شبهای قدر ..حرم امام رضا ...و چقدر برای شنیدن خبر سلامتیش شادی کردیم ..متاسفانه خیلی زود ما رو تنها گذاشت نمیخوام از اون روزهای سختی که گذروندیم بگم فقط امروز که این مطلب رو مینویسم بسیار ناراحتم برای شما پسر نازنینم که از داشتن پدر بزرگی بی نظیر  بی بهره شدید .... روزهای سخت وباور نکردنی بدی رو پشت سر گذاشتیم روز رفت...
11 آبان 1394

پسرم 5 سالگیت مبارک

پسرم عشق مامان و بابا 5 سالگیت مبارک 26 مرداد سالگرد باشکوهترین روز زندگیمان  تبلور بی همتاترین عشق دنیایی بله 5 سال پیش در چنین روزی پسرم چشم به جهان گشود و مارا غرق در شادی وسرور نمود تو بهترین هدیه خداوند به ما هستی عزیز دلم و من هیچگاه نمیدانم چطور میتوانم بخاطر وجود نازنینت شکرگزار خداوند مهربانم باشم زود بزرگ نشو مادر کودکیت را بی حساب میخواهم و در پناهش جوانیم را زود بزرگ نشو فرزندم     قهقهه بزن  جیغ بکش  گریه کن  لوس شو  بچگی کن  ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام . آرام آرام پیش برو هرچه جلوتر میروی همه چیز تندتر از تو قدم بر می دارد . حالا هنوز دنیا به پا...
11 شهريور 1394

تابستان 94

تابستون داره تموم میشه و مامان فرصت نکرد این مدت چیزی بنویسه حالا اومدم از مسافرت و تولد قشنگت بگم اول تولدت رو بگم که امسال قرار بود روز تولدت مشهد باشیم و از قبل این رو برات توضیح دادیم ولی مدام سراغ تولدت رو میگرفتی و میگفتی نمیشه جشن تولدم اهواز باشه خلاصه دیدیم خیلی مشتاق جشن تولد هستی یه شب قبل از اینکه به مسافرت بریم عمه نازی همه رو دعوت کرد خونه بابابزرگ ما هم اون شب کیک سفارش دادیم و خلاصه تولدت رو همونجا گرفتیم بهت خیلی خوش گذشت بقیه هم زحمت کشیدن و هدایایی رو برات تهیه کردن خیلی خوب بود عمو اصغر هم که همیشه سر به سرت میگذاشت و بهت میگفت سیبیلت رو بده برا قرمه سبزی یه تیغ اصلاح بهت هدیه داد که حسابی باعث خنده شد و  اما کلاس...
10 شهريور 1394

دستهای کوچک دعا

بهترین شبهای دعا شبهای قدر هم گذشت پسرم امسال خیلی دعا کرد و خیلی خواسته داشت از خدا شفای هردو بابابزرگ با کمال رفت احیا و حسابی دعا کرد خدایا خودت دلشادش کن خواسته اش رو برآورده کن خدایا پسرم دستهای کوچیکش رو به سمتت دراز کرده خدایا دست خالی برش نگردون نا امیدش نکن شب نوزدهم رفتی با بابا وقتی برگشتی گفتی مامان فقط واسه بابایی و بابابزرگ دعا کردم  و شب بیست و یکم اومدی گفتی مامان واسه همه دعا کردم یه دفعه گفتی وای فقط داداش یادم رفت بعد نشستی رو مبل دستهات رو گرفتی بالا گفتی خدایا داداشم هیچوقت مریض نشه مادر به فدات تو ماه رمضون مرتب دور هم بودیم یه شب همگی خونه عمو جمال یه شب همه خونه بابابزرگ یه شب هم همه افطار خونه ما و دیشب هم...
20 تير 1394

شروع تعطیلات

مهربان پسرم تعطیلات مامان به ظاهر شروع شده و دربست درخدمت شماهستم شما که به دلیل مریضی فقط مهر و ابان و کمی از آذر رو مهد رفتی از اول اردیبهشت دوباره به مهد رفتی و انشالله تا آخر خرداد  بدون مشکل بتونی بری. به همین دلیل مامان کارش شده بردن و آوردن شما یعنی روزی 4 بار این مسیر رو باید برم و بیام چون دیگه اکثر روزها مدرسه نمیرم شما هم باید ساعت 9 مهد باشی (البته موسسه خلاقیت)پس کمی بیشتر فرصت داری بخوابی حسابی خوابت تنظیم شده شبها ساعت 10 میخوابی و صبح به راحتی بیدار میشی ظهر زود میخوابی کلاس زبان هم شده هفته ای 3 روز روز شنبه 16 خرداد آزمون پایان ترم 12 رو داری دوره play time  معلمت خیلی ازت راضیه و طبق معمول حاضرنیستی تو خونه درس...
16 خرداد 1394

روز پدر مبارک

گفــت : با پدر یه جمـــله بســـاز گفتــم: من با پدر جمله نمیســازم ، دنیــــــــامو می سازم        پدر عزیزم روزت مبارک   تقدیم به همسر عزیزم به مناسبت روز مرد مرد من زیباترین ترانه هستی را تو در گوشم زمزمه کردی و لطیفترین احساس عالم وجود یعنی مادر شدن را با وجود تو تجربه کردم دستان زمخت ولی قدرتمندت را در دستانم میفشارم تا احساس امنیت پیش از پیش مرا فراگیرد و در چشمان عاشق و پرهیبتت خیره میشوم  و بی هیچ بهانه ای با تمام وجود فریاد میزنم دوستت دارم امسال روز پدر باباجون کنارمون نبود ماموریت رفته البته تونستیم تصویری باهاش صحبت کنیم و بهش تبریک بگیم و اما عکسهایی از عید و مه...
12 ارديبهشت 1394

خاطرات روزهای گذشته

مامان جون شرمنده اینقدر دیر اومدم سال جدید شده سال 94 اول از حرفات بگم به ابگرمکن میگی (حمام روشن کن ) مدتیه که صحبت از فناوری و تکنولوژی میکنی مثلا با لگو ماشین میسازی میگی این تکنولوژی ساختش مربوط به آلمان ولی من ساختمش فدات بشم شیرین زبونم  یه روز عصبانی شدم از اینکه خونه رو به هم ریختی گفتم ابوالفضل جمع نکنی وسایلت رو دوتات میکنم پرسیدی بابا یه سوال دوتات میکنم یعنی چی؟ 10 ترم زبان رو هم که درواقع دوره ps بود تمام کردی و وارد دوره جدید شدی تو این دوره جمله سازی کار میشه تو هم که خیلی تلاش میکنی جمله بگی مثلا its big car -its blue car -its big tiger  من و بابا سعی کردیم از ماهواره استفاده خوب داشته باشیم مثلا سریالهای ...
20 فروردين 1394