کاشکی من هم یه روز بزرگ شم
عشق مامان گاهی چه ارزوهایی میکنی یه بازی فکری داری که کلی قطعات کوچک داره خیلی وقت پیش در حال دو و در حالی که این بازی دستت بود افتادی و همه رو ریختی من عصبانی شدم و دعوات کردم که چرا دقت نکردی چند روز پیش دوباره تقاضا کردی که با اون بازی کار کنیم دوباره دویدی و گفتم مامان مواظب باش که نریزن گفتی مثل اون دفعه که دعوام کردی گفتم اره گفتی مامان کاشکی من هم یه روز بزرگ شم و با تو دعوا خیلی جا خوردم گفتم یعنی بزرگ شدی با مامان دعوا میکنی ؟گفتی آره دیگه وقتی چیزی رو بریزی دعوات میکنم میخوام دکتر بشم همیشه میگی میخوام دکتر داروخانه بشم که به مریضها دارو بدم دیروز گفتی به مریضها دارو بدم با اب...
نویسنده :
منا
15:08
بدون عنوان
یه روز به بابا جون گفتم کتابهای انگشتی رو باهات کار کنه رفتم تو آشپزخونه دیدم صدایی از بابا نمیاد فقط صدای تو میاد بابا اومد پیشم گفت به من میگی باهاش کار کن خودش از اول تا آخرکتاب رو از خودش پرسیده خودش هم جواب داده آخره هر جواب هم خودش رو تشویق کرده مثلا پرسیده کدوم یکی از این ها سریعتر حرکت میکنه جواب دادی هواپیما بعد هم گفتی افرین
نویسنده :
منا
18:35
مسافرت پاییزه
چهارشنبه به مناسبت عید قربان تعطیل بود ما هم سه شنبه بعد از تایم اداری ساعت 3ونیم بعدازظهر راه افتادیم شب قبل همه چیز رو آماده کرده بودم حتی ناهار سه شنبه و شام توی راه آخه سه شنبه مدرسه بودم خلاصه حرکت کردیم به سمت اصفهان شما هم کلی ذوق که میخوایم بریم مسارفت واسه توی راه باباجون کلی خوراکی واست خریده بود اما شما فقط هویج و سیب حسابی هم تو صندلیت خوابیدی بازی کردی تا اینکه 11ونیم شب رسیدیم بابا جون از قبل هتل رزرو کرده بود خیلی خسته بودیم البته اول کلی ذوق اتاق رو کردی بعد هم گفتی پس اتاق من کو فکر کردی مثل خونه خودمون باید اتاق جدا داشته باشی بعد هم سریع ماشینهات رو در آوردی و روی تخت بازی کردی و بعد هم که خوابیدیم صبح بع...
نویسنده :
منا
18:29
دنیایی پر از آشوب
تابستان هم گذشت چه روزهای خوبی من و تو با هم داشتیم صبح بیدار میشدیم و با هم یه صبحانه مفصل می خوردیم که شاید خوردنش یکساعتی طول میکشید خیلی مزه میداد بعد هم شما مشغول بازی و من هم کاره خونه و بازی با شما چه لذت بخش بود و بعد خوابوندن شما و انتظار برای اومدن بابا جون دیگه مهر از راه رسید و باید برم مدرسه و پسر گلم رو بسپارم دست مامانی بابایی از چند روز قبل شروع کردم به آماده کردن ذهنی شما یه روز صبح بهم گفتی مامان تو دنیای منی درواقع حرفهای خودم رو تحویلم میدی کلی ذوق کردم و بعداز ظهر همون روز گفتم پسرم تو دنیای منی گفتی آره مامان وقتی میری مدرسه دنیای من آشوب میشه نمیدونستم گریه کنم یا خوشحال باشم که اینقدر قشنگ حرف میزنی ...
نویسنده :
منا
13:10
نگرانی برای بابا
بالاخره بابا جون بعد از چند سال تصمیم گرفت انحراف بینی رو عمل کنه البته دکتر گفت باید همراه با زیبایی باشه وگرنه نتیجه مطلوب حاصل نمیشه من اینقدر گرفتار شدم که نتونستم خاطرات اون روزها رو بنویسم روز عمل شما رو گذاشتم پیش مامانی بابایی باباجون هم که باید سیبیل ها رو میزد صبح زود بیدار شد و سروصورتی صفا داد اولین بار بود که سبیلهارو میزد خیلی واسش سخت بود و قیافش حسابی تغییر کرد من هم که خیلی دلهره داشتم واسه عمل بابا وبا هم رفتیم بیمارستان ساعت 11.30 بابا رو بردن اتاق عمل بعد از کمی مامانی(مامان بابا) اومد پشت در اتاق عمل پیشم بابایی هم(بابای مامان) میخواست بیادکه گفتم اومدنش بیفایدست چون راه نمیدادن خلاصه 2.15 بابا رو ...
نویسنده :
منا
15:52
بدون شرح
دندان پزشکی
عسلکم هفته پیش بردمت بهداشت چکاپ سه سالگی که یه نامه دادند واسه دندان پزشکی و انجام فلورایدتراپی که در واقع برای جلوگیری از پوسیدگی دندانهاست امروز رفتیم طب صنعتی و پیش خانم دکتر دندانپزشک قبلش باهات صحبت کرده بودم شما هم خیلی پسر خوبی بودی و هرچی خانم دکتر گفت انجام دادی خانم دکتر هم در پایان کار بهت جایزه داد (آینه و مسواک) کلی ذوق کردی و گفتی من که خودم مسواک دارم دکتر هم گفت باشه این هم یکی دیگه خلاصه ٦ ماهی یکبار باید ببرمت برای انجام فلورایدتراپی از وقتی که برگشتیم خونه شما شدی خانم دکتر و من هم مریض و آینه مخصوص دندان رو هل میدادی تو دهن مامان بیچاره و تا میگفتم ابوالفضل یا پسرم میگفتی من خانم دکتر هستم قربونت برم راس...
نویسنده :
منا
15:53
اومدن بابایی مامانی- اولین آهنگ
یکشنبه 9 شهریور مامانی بابایی بعد از دو ماه و نیم که نمین و تهران و اصفهان بودند به اهواز اومدند با کلی سوغات واسه پسره گلم حسابی دلشون واسه تو تنگ شده بود تو هم به مامانی گفتی منم دلم واسه شما تنگ شده خلاصه از تنهایی دراومدیم دو شب پیش رفتی پای سازت که تمرین کنی البته من و بابا هم در کنارت طبق معمول گفتی اول خودم آهنگ بزنم ما هم گذاشتیم هر چی دوست داری بزنی شروع کردی اهنگ زدن و خوندن ( چشمهات و باز کن من دارم باهات حرف میزنم چشمهات و ببند سرگرم لالا شو ) خلاصه این اولین شعری بود که گفتی ما هم کلی خندیدیم و اما فحشهایی که یاد گرفتی البته با اسباب با...
نویسنده :
منا
19:23