افطاریهای ماه رمضان
امتحان بابا جون که تمام شد واسه آخرین امتحان برگشتش با هواپیما بود من و تو رفتیم فرودگاه یه دسته گل کوچولو هم گرفتیم که شما بدی به باباجون و خسته نباشید بگی البته شما تا بابارو دیدی دویدی جلوش و طبق معمول منتظره سوغات بودی خلاصه امتحانها هم تمام شد و بابا سرحال و خوشحال به خونه اومدن خداروشکر نتیجه هم عالی بود فقط این وسط مامان بیچاره حسابی این مدت نفرین شده بود توسط باباجون که چرا وادار به درس خوندن شده بیا و خوبی کن جمعه شب دعوت شدیم خونه مادربزرگ ما و عمه نازی اینها و عمو جمال اینها وای که شما سه تا شیطونک چه ها که نکردین البته حسابی بهت خوش گذشت و میگفتی مامان بازم بریم با آرین بازی کنم و لی اینقدر سروصدا کردین که مجبور شدیم زود برگر...
نویسنده :
منا
3:39